کد مطلب:304398 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:239

تعدیل قدرت در جهت بهره مندی صحیح
به منظور بهره مندی و كامیابی از این موهبت الهی در تصحیح سلوك انسانی و مهارِ قدرتمندان قلدر و خودكامه كه جز ارضای حسِّ خودخواهی و جاه طلبی، خواستی ندارند و در راه وصول به آمال پست خویش، مقیّد به هیچ اصل و اخلاقی و ایمانی نبوده، مُراعی هیچ گونه فضیلتی نیستند، و گاهی نیز در لباس عدالت و دینداری، بر جان و مال و عِرض و سرنوشت مردم حكم می رانند، لازم است به طورِ كوتاه و گذرا به نقش عناصر تعدیل قدرت و باز دارنده قدرتمندان خود كامه از خود رأیی اشاره بشود: عنصر نخست، درك عظمت قدرت خداوند است. حقیقت این است كه انسان قدرت طلب و خودكامه، به لحاظ نفْسِ بیمار و آفت زده اش، كسی را كه از راه خیر اندیشی و عاقبت بینی او را از خودسری ها باز می دارد، بر نمی تابد؛ چرا كه این خوی ناپسند، آن چنان در جان او نفوذ كرده و مالك عقل و اراده او گشته است كه گستره قدرت و اراده و اختیار خود را همسنگ با قدرت و اراده و اختیار پروردگار متعال می داند، تا آنجا كه حریم حرمت حق تعالی را می شكند و نعره «اَنَا رَبُّكُمُ الْاَعْلی» سر می دهد. این عنصر زبون و مطرود، در زیّ قدرت، نه تنها پندها و خیر اندیشی ها را بر نمی تابد؛ بلكه بر طغیان و سركشی هایش نیز می افزاید: «فَما یَزیدُهُم اِلّا طُغْیاناً». آیا چنین موجود پر خطری را كه برای رسیدن به آرزوهایش هیچ حدّ و مرز و حقوقی نمی شناسد، چه قدرتی می تواند بر سر جایش بنشاند تا حرمت قانون را پاس بدارد و حقوق انسان های دیگر را رعایت كند، جز قدرت خداوند؟

قدرت مطلق و نامتناهی و قهّاری كه نه تنها مرگ و حیات او را در دست دارد، و هر آنْ اراده كند، همه نعمتها از جمله نعمت حیات و هستی اش را می گیرد؛ همان قدرت قهّاری كه همه هستی در قبضه قدرت اوست:

وَالْاَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَالْسَّمواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ. [1] و حال آنكه روز قیامت، زمین یكسره در قبضه قدرت اوست، و آسمانها در پیچیده به دست اوست.

آیا آن كس جز خدایی است كه فرمانفرمای هستی است و عزّت و احتشام به دست اوست و به هر كس كه بخواهد، می دهد و از هر كس كه بخواهد، باز می ستاند؟ آری! معرفت و ایمان به چنین قدرتی است كه سركشان را از بهره مندی ناصحیح از قدرت و تباه سازی حقوق دیگران باز می دارد.

اساساً گناه كردن و سركشی به حقوق و حدود الهی و بندگان او، ریشه در جهالت و ناآگاهی انسان دارد. به همین جهت است كه خداوند در توصیف انسان فرموده: «اِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» و امام اهل مناجات نیز در راز و نیاز بسیار صمیمی اش با پروردگار و مولای خویش، به این ضعف بزرگ آدمی اشاره می فرماید:«ظَلَمْتُ نَفْسِی و تَجَرَّأتُ بِجَهْلی».

بی پروایی ها و گستاخی ها و جسارت بر سركشی و بیدادگری، ریشه در بی خبری و نادانی آدمی دارد:


كرد فضلِ عشق، انسان را فَضول

زین فزون جویی ظَلُوم است و جَهُول


جاهل است و اندر این شكل شكار

می كَشَد خرگوش شیری در كنار


كی كنار اندر كشیدی شیر را

گر بدانستی و دیدی شیر را [2] .


گفت شیر ار روشنی افزون شدی

زهره اش بدریدی و دلْ خون شدی


این چنین گستاخ چون می خاردم

كو در این شب، گاو می پنداردم


حق همی گوید كه ای مغرور كور

نه زِ نامم پاره پاره گشت طور؟


كه: «لَوْ اَنْزَلنا كِتاباً لِلْجَبَلْ

لَانْصَدَعْ،ثُّمَ انْقَطَعْ، ثُّمَ ارْتَحَلْ»


از من ار كوه احد واقف بُدی

پاره گشتی و دلش پرخون شدی [3] .


در كتاب خدا در باره اینگونه افراد، آمده است:

ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزیزٌ. [4] قدر خدا را چنانكه در خور اوست، نشناختند، در حقیقت، خداست كه نیرومندِ شكست ناپذیر است.

رعایت قدر و منزلت خداوند، و تأدُّب به آداب بندگی، رهین معرفت است. بدین معنا كه جز او را پروردگار خویش نداند، و جز او را نپرستد، و قوّت و قدرت و عزّتِ مطلق را جز برای او نبیند كه: «اَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمیعاً، فَاِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعاً» و این، كار صاحبدلان است و بس. «قدر مجموعه گل، مرغِ سحر داند و بس».

علی(ع) فرموده است:

وَ لَوْ فَكَّرُوا فِی عَظیمِ الْقُدْرَةِ، وَ جَسیمِ النِّعْمَةِ، لَرَجَعُوا اِلَی الْطَّریقِ، وَ خافُوا عَذابَ الْحَریقِ، وَ لكِنَّ الْقلُوبَ عَلِیلَةٌ، وَ الْبَصائِرَ مَدْخُولَةٌ. [5] آری! اگر مردم به قدرت بیكران و نعمت گرانِ خداوندی می اندیشیدند، بی گُمان به راه می آمدند و از لهیب آتشِ جانسوز، بیمناك می شدند؛ امّا افسوس كه قلبها بیمار و دیدگاه ها آفت زده است.

آن حضرت در «دستورنامه» حكومتی خود كه به عهدنامه مالك اشتر معروف است، نكته های بسیار مهمّی را آورده كه برای سلامت یك جامعه دینی، رعایت آنها ضروری است:

وَ لا تَنْصِبَنَّ نَفْسَكَ لِحَرْبِ اللَّهِ، فَاِنَّهُ لا یَدَ لَكَ بِنِقْمَتِهِ، وَ لا غِنی بِكَ عَنْ عَفْوِهِ وَ رَحْمَتِهِ، وَ لا تَنْدَمَنَّ عَلی عَفْوٍ وَ لَا تَبْجَحَنَّ بِعُقُوبَةٍ، وَ لَا تُسْرِعَنَّ اِلی بادِرَةٍ وَجَدْتَ مِنْها مَنْدُوحَةً، وَ لَا تَقُولَنَّ اِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَاُطاعُ فَاِنَّ ذلِكَ اِدْغالٌ فِی الْقَلْبِ، وَ مَنْهَكَةٌ لِلدِّینِ، وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِیَرِ وَ اِذَا اَحْدَثَ لَكَ ما اَنْتَ فِیهِ مِنْ سُلْطانِكَ اُبَّهَةً اَوْ مَخِیلَةً فَانْظُرْ اِلی عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلی ما لَا تَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ نَفْسِكَ، فَاِنَّ ذلِكَ یُطَامِنُ اِلَیْكَ مِنْ طِمَاحِكَ، وَ یَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ، وَ یَفِی ءُ اِلَیْكَ بِما عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ. اِیَّاكَ وَ مُسَامَاةَ اللَّهِ فِی عَظَمَتِهِ، وَ الْتَّشَبُّهَ بِهِ فِی جَبَرُوتِهِ، فَاِنَّ اللَّهَ یُذِلُّ كُلَّ جَبَّارٍ وَ یُهینُ كُلَّ مُخْتَالٍ. [6] مبادا خود را در معرض ستیز با خدا قرار دهی؛ زیرا تو را توانایی خشم او نیست و از عفو و بخشندگی اش بی نیاز نیستی. هرگز از گذشت، پشیمان مباش و از مجازات دیگران، شاد مشو و به هنگامِ خشم، اگر راه گریزی می یابی، در تندخویی شتاب مكن؛ و مبادا بگویی من مأمورم (مقامی مسلّطم)، فرمان می دهم و باید فرمان مرا ببرند كه این روش، باعث خرابی دل و ضعف دیانت و نزدیك شدن به غیر خداست؛ و هر گاه قدرت و شوكت در چشم تو سبب پیدا شدن تكبّر و غرور شود، به بزرگی سلطنت و قدرت خدا نسبت به خود بیندیش و به قدرت او كه از قدرت تو افزون است، بنگر، تا بدین وسیله از بلندپروازی ات كاسته شود و تندی و تیزی ات واافتد، و خردِ از دست رفته ات (در نتیجه خود بزرگ بینی) به تو (در نتیجه اندیشه و تأمّل) باز گردد. مبادا خود را در بزرگی با خدا همسان بینی، و در توانایی و عظمت، نظیر او بدانی؛ زیرا خداوند، هر ستمگری را خوار و هر گردنكشی را پست و بیچاره می سازد.

كسانی كه در جوامع اسلامی با نام دین و مقدّسات به مقامی می رسند، مضامین این «دستورنامه حكومتی» همواره باید مورد توجّه شان برای اجرا باشد. در جمله هایی كه نقل شد، نكته هایی است كه به بعضی از آنها اشاره می شود: 1. مقصود از ستیز با خداوند، در جمله «مبادا خود را در معرض ستیز با خدا قرار دهی»، كنایه از درشتی كردن و بدرفتاری با بندگان و ستم به آنهاست. «سستگیریِ كار مردم و مسامحه شعاری را در این مقام، برای حاكمان و مسئولان، همچون به جنگ خدا رفتن دانسته است. آری! مردمان، مخلوق خدایند و محبوب خدا، و كسانی كه به نام دین و مقدّسات به مقامی می رسند، به بركت مردم و اعتقادات مردم و [به] مدد مردم و ایثارگری و فداكاری مردم و شهدای مردم می رسند؛ به ویژه طبقات محروم مردم. بنابراین، كوتاهی در حقّ آنان و گرفتن حقّ آنان و سستیگری در كار سامان بخشی به اوضاع نابسامان آنان، و پشت كردنِ عملی به آنان (هر چند اظهارات قولی باشد)، و نزدیك گشتن به توانگران و متكاثران و مُترفان و اشراف - دشمنان واقعِ محرومان - همه و همه، در حكم جنگ با خدا و مبارزه با خداست. چون حكومت مصر كه از طرف حضرت علی(ع) به مالك اشتر نخعی واگذار شد، یك حكومت دینی بود، علی(ع) این دستورها را برای او نوشت. هر حكومتی، اگر به واقع دینی است، باید جزء به جزء این دستورها در آن، از سوی حاكمان و مجریان و دولتمردان و كارگزاران، اجرا گردد». [7] .

«مبادا بگویی من مأمورم و مقامی مسلّطم، فرمان می دهم و باید فرمان مرا ببرند كه این روش، باعث خرابی و ضعف دیانت و نزدیك شدن به غیر خداست». من امیرم، من حكم می رانم و مردم باید فرمان مرا بی چون و چرا پیروی كنند، چنین باورهایی، باور دیگری را به دنبال دارد كه دور از شأن و منزلت انسانی است و آن، این است كه من، هدف هستم و دیگران، وسیله! اصولاً این وضع روحی را باید در جدول بیماری های خطرناك روانی سراغ گرفت؛ بیماری خطرناكی كه قدرت، روی آن را پوشانده است. به راستی چه طلسم و جادویی در این میز و صندلی ریاست نهفته، و چه راز پنهانی در آن است كه هر كس پشت آن قرار می گیرد، نخست، خویشتن و سپس خدا را از یاد می برد و آنگاه مردم را؟ مردمی كه به نام آنها و باورهایشان به قدرت رسیده است. امام علی(ع) می فرماید: «چنین پندارهای نادرستی و اینكه حاكمی خود را هدف، و مردم و توده های انسانی را ابزار دستیابی برای هدفهای پست خود قرار بدهد، اوّلاً، حكایت از ویرانی و بیماری دل او دارد. ثانیاً، ویرانگرِ دین و باورهای معنوی مردم است. ثالثاً، عامل نزدیكی به دگرگونی هاست كه موجبات زوال حكومت را فراهم می آورد». 3. «و هر گاه قدرت و شوكت، در چشم تو سبب پیدا شدن تكبّر و غرور شود، به بزرگی سلطنت و قدرت خدا نسبت به خود بیندیش و به قدرت او كه از قدرت تو افزون است، بنگر». هیچ عاملی به مانند كبر، نخوت و خود بزرگ بینی، آدمی را از اندیشه و تعقّل باز نمی دارد و جز با درك بزرگی و جلال و كبریایی خداوند، انسان موجودیت واقعی خود را در نمی یابد. لذا علی(ع) می فرماید: هرگاه شكوه فرمانروایی، تو را گرفتار نخوت و كبر كرد، در بزرگی سلطنت و احتشام خداوند بیندیش؛ و در جای دیگر فرموده:

اِنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلالُ اللَّهِ فی نَفْسِهِ، وَ جَلَّ مَوضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ اَنْ یَصْغُرَ عِنْدَهُ لِعِظَمِ ذلِكْ كُلُّ ما سِواهُ. [8] كسی كه عظمت جلال خداوند در جان او تجلّی كند و جلالت مقام الهی در دل او افتد، سزاوار است كه برای این عظمت و جلال، هر چیز دیگر در نظر او كوچك جلوه گر شود.

آری! آنان كه ژرفای روحشان را عظمت آفریدگار، لبریز كرده است و در عشق بهشت، چنان اند كه گویی بدان راه جسته اند و غرق ناز و نعمت اند، هر چه را جز خدا كوچك می شمارند و فریب نعمتهای زودگذر و بی اعتبار دنیا را نمی خورند؛ چرا كه «دیو، بر دنیاست عاشق، كور و كر». 4. «مبادا كه خود را در بزرگی با خدا همسان بینی...» و این، مخوف ترین پرتگاهی است كه آدمی ممكن است بدان گام نهد؛ بدین معنا كه خود را در مرتبه خداوند بپندارد و وصفی از اوصاف الهی را به خود نسبت دهد و انسانی كه از ابتدایی ترین مراحل درك و شعور برخوردار است، ادّعای ربوبیّت بكند و خود را مالك سرنوشت دیگران بداند. و غافل از اینكه سنّت الهی بر آن است كه گردنكشانِ مدّعی ربوبیّت و همانندی با پروردگار جهانیان را به خاك ذلّت بنشاند: «فَاِنّ اللَّهَ یُذِلُّ كُلَّ جَبارٍ، وَ یُهینُ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ». مشكل عمده این كوردلانِ خودخواه، این است كه تا آخرین لحظه های زندگی نكبت باری كه دارند، از اندرزهای انسانهای خیراندیش، سودی نمی برند:

اِنَّ الّذینَ حَقَّتْ عَلَیْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا یُؤْمِنُونَ. [9] در حقیقت، كسانی كه سخن پروردگارت بر آنان تحقّق یافته، ایمان نمی آورند.

و وقتی به خود می آیند و سر از خواب غفلت بر می دارند كه دیگر دیر شده است و عذاب الهی، بر آنان تحقّق یافته است:

حَتّی إِذا اَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلَّا الَّذی آمَنَتْ بِهِ بَنُو اِسْرائِیلَ وَاَنَا مِنَ الْمُسْلِمینَ آلْآنَ وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدینَ. [10] تا وقتی كه در شُرُفِ غرق شدن قرار گرفت، گفت: «ایمان آوردم كه هیچ معبودی، جز آنكه فرزندان اسرائیل به او گرویده اند، نیست و من از تسلیم شدگانم». اكنون؟ در حالی كه پیش از این نافرمانی می كردی و از تباهكاران بودی؟ پس امروز تو را با زره [زرّین] خودت به بلندی ساحل می افكنیم، تا برای كسانی كه از پیِ تو می آیند عبرتی باشد.

عنصر دوم: دومین عنصر برای تعدیل قدرت و مهار خودكامگی، یاد كرد مرگ است. بسیاری از قدرتمندان، اجازه نمی دهند كه در حضور آنان، سخنی از پیری و فرسودگی، به ویژه مرگ به میان آید؛ چرا كه با آمدن مرگ، همه چیز خود را تمام شده می بینند؛ مرگی كه به تعبیر مولا امیرالمؤمنین(ع)، در هم شكننده لذّات است:

اِنَّ الْمَوْتَ هادِمُ لَذَّاتِكُمْ وَ مُكَدِّرُ شَهَواتِكُمْ وَ مُباعِدُ طَیّاتِكُم، زایرٌ غَیرُ مَحْبُوبٍ، وَ قِرْنٌ غَیْرُ مَغلُوبٍ وَ واتِرٌ غَیْرُ مَطْلُوبٍ. [11] .

حقّاً كه مرگ لذّتها را در هم می شكند؛ شهوتها را تیره می كند و انسان را از جایگاهش دور می سازد. مرگ، میهمانیْ ناخوشایند، هماوردیْ شكست ناپذیر و كشتار كننده ای تعقیب ناشدنی است.

عنصر سوم: سومین عنصر برای تعدیل قدرت و باز داشتن طاغی از سركشی و تجاوز به حدود و حقوق انسانها، مطالعه و بررسی زندگی توأم با ظلم و ستم ستمگران و سرانجام نكبت بار آنان است:

اَوَلَمْ یَسیرُوا فِی الْاَرْضِ فَیَنْظُرُوا كَیْفَ كانَ عَاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا اَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْاَرْضَ وَ عَمَرُوها اَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَما كانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانوُا اَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ. [12] آیا در زمین نگردیده اند، تا ببینند فرجام كسانی كه پیش از آنان بودند، و زمین را زیر و رو كردند و پیش از آنچه آنها آبادش كردند، آن را آباد ساختند، و پیامبرانشان دلائل آشكار برایشان آوردند. بنابراین، خدا بر آن نبود كه بر ایشان ستم كند؛ لیكن خودشان بر خود ستم می كردند.

علی(ع) می فرماید:

وَ اِنَّ لَكُمْ فِی الْقُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً! اَیْنَ الْعَمالِقَةُ وَ اَبْنآءُ الْعَمالِقَةِ؟ اَیْنَ الْفَراعِنَةُ وَ اَبْناءُ الْفَراعِنَةِ؟ اَیْنَ اَصْحابُ مَداینِ الرَّسِ؟ اَلَّذینَ قَتَلُوا النَّبیّینَ وَ اَطْفاوا سُنَنَ الْمَرْسَلِینَ، وَ اَحْیَوا سُنَنَ الْجَبَّارینَ؟ اَیْنَ الَّذینَ سارُوا بِالْجُیُوشِ، وَ هَزَمُوا بِالْاُلْوفِ، وَ عَسْكَرُوا العَساكِرَ و مَدَّنُوا الْمَدائِنَ؟ [13] بی شك، تاریخ قرون گذشته، برای شما بسی عبرت آور و آموزنده است! كجایند عمالقه و فرزندانشان؟ كجایند فرعونها و فرعونیان؟ كجایند دار و دسته شهرهای رس؟ همانها كه پیامبران را كشتند؛ سنّتهای رسولان را خاموش كردند و به جایشان سنّتهای جبّاران و خودكامه های تاریخ را زندگی بخشیدند؟ كجایند آن زورمداران تاریخ كه ارتشهای عظیمی را بسیج می كردند؛ رقبای خویش را، هزار هزار، درهم می شكستند، و لشگرها آرایش می دادند و شهرهایی پی می نهادند؟

یكی از خطیبان و سخنورانِ عرب در صدر اسلام، چنین می گوید: اِنَّ شَمْسَكُمْ هذِهِ شَمْسُ فِرْعَونَ وَ هامانِ طَلَعَتْ عَلی قُصُورِهِمْ ثُمَّ طَلَعَتْ عَلی قُبُورِهِمْ. این خورشید تابان شما، همان خورشید فرعون و هامان است كه روزگاری بر كاخهای آنان می درخشید و روزگاری دیگر، بر خاك گورهاشان». و این مضمون عبرت آموز را سعدی شیراز، چه زیبا به رشته نظم كشیده است:


خاك راهی كه بر او می گذری ساكن باش

كه عیون است و جفون است و خدود است و قدود


این همان چشمه خورشید جهان افروز است

كه همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود


خاك مصر طرب انگیز نبینی كه همان

خاك مصر است، ولی بر سر فرعون و جنود


دنیی آن قدر ندارد كه بدو رشك برند

ای برادر كه نه محسود بماند و نه حسود


وَ تَعَبُّداً لِبَریَّةِ؛ [نیآفرید جز آنكه] آفریدگانش را بنده وار بنوازد. در بحث هدفمندی آفرینش، گفته شد كه آفریدگار متعال، جهان هستی، از جمله انسان را برای هدف و غایتی آفریده است؛ بدین معنا كه مقتضای ذات مقدّس حق، فیض رساندن و آفریدن است؛ چرا كه آفریدن، چونان عطرافشانیِ گل است كه بی دریغ می شكفد و عطر می افشاند:


گل خندان كه نخندد چه كند؟

عَلَم از مُشگ نبندد چه كند؟


ماهِ تابان بجز از خوبی و ناز

چه نماید، چه پسندد، چه كند؟


آفتاب ار ندهد تابش و نور

پس بدین نادره گنبد چه كند؟


برای همین در توصیف افعال الهی آمده است:

لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ. [14] در آنچه خدا انجام می دهد، چون و چرا راه ندارد؛ ولی آنان (انسانها) سؤال خواهند شد.

مقصود از اینكه «در آنچه خدا انجام می دهد، چون و چرا راه ندارد»؛ یعنی كارهای خداوند و آفرینش جهان، حكیمانه است و كار حكیمانه، راه را بر هر چون و چرایی می بندد. همچنین اقتضای این حكمت، رسانیدن همه آفریدگانش به هدف و كمال لایق و درخور است. اكنون جای این پرسش اساسی است كه آفرینش انسان، بخصوص، برای چه منظوری است؟ یا هدف از آفرینش انسان، همچون هدفِ آفرینش دیگر پدیده های عالم است؟ یا آنكه انسان برای هدف ویژه ای بس برتر و بالاتر آفریده شده؟ و یا آنكه هدف نهایی آفرینش، انسان است؛ یعنی خداوند، جهان را به طفیلِ وجود آدمی آفریده است؟ آنچه در بحثهای كه در پیش روست، می آید، در حدّ توان و بضاعت نویسنده و مجالی كه متناسب با این رساله است، پاسخ این پرسش و یا پرسش هاست. عارفان می گویند: حقیقت مطلق، ظهوراتِ بی نهایت دارد: «كُلِّ یَوْمَ هُوَ فِی شَأنٍ»، و انسان، جامع همه ظهورات است و آینه تمام نمای صفات و اسمای الهی است. حدیث قدسی «كُنْتُ كَنْزاً مَخْفیّاً فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ»، نه تنها علّت آفرینش عالم، بلكه حكمت آفرینش آدم را نیز آشكار می كند. حق تعالی، مظهری می خواست كه در آن همه نامها و صفات خود را یكجا به نمایش بگذارد. بدین ترتیب، آدم به عنوان جلوه گاه صفات جلال و جمال الهی آفریده شد و با آفرینش او، آینه هستی جلا یافت و جانی در پیكر عالم دمیده شد. به گفته عارف نامی، شبستری:


جهان چون توست یك شخص معین

تو او را گشته چون جان، او تو را تن


در داستان آفرینش انسان در قرآن آمده است:

وَاِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ اِنِّی جاعِلٌ فِی الْاَرْضِ خَلیفَةً قالُوا اَتَجْعَلُ فیهَا مَنْ یُفْسِدُ فیها وَیَسْفِكُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قالَ اِنِّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ. وَعَلَّمَ آدَمَ الْاَسْماءَ كُلَّها. [15] و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: «من در زمین، جانشینی خواهم گماشت»؛ [فرشتگان]گفتند: «آیا در آن، كسی را می گماری كه در آن فساد انگیزد و خونها بریزد؟ و حال آنكه ما با ستایش تو،[تورا]تنزیه می كنیم و به تقدیست می پردازیم». فرمود: «من چیزی می دانم كه شما نمی دانید»، و [خدا]همه [معانی]نامها را به آدم آموخت.

مقصود از خلافت در این آیه، خلافتِ «اللَّه» است كه «خلیفةُ اللَّه»، نمایاننده مُستخلَف خدای تعالی است و تمام شئون وجودی و آثار و احكام و تدابیر او را كه برای خاطرِ آنها، خلیفه تعیین كرده است، به نمایندگی از مستخلفِ داراست [16] و روشن است كه این خلافت، دارای مراتب است و بالاترین و كامل ترین مرتبه اش از آنِ اولیای ممتاز خداوند است. علی(ع) می فرمود:

ما لِلّهِ - عَزَّ و جلّ - آیَةٌ هِیَ اَكْبَرُ مِنّیِ. [17] برای خدای عزّوجل، آیت و نشانه ای بزرگتر از من نیست.

آری! او بزرگترین نشانه خدا و مظهر تامّ و تمام او، و اسم اعظم خداوند است؛ اگرچه در پیشگاهِ حقیقتِ حضرت ختمی مرتبت، محمّد(ص) می فرماید:

اِنَّما اَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبیدِ محمّد(ص). [18] من بنده ای از بندگان او هستم.

این سخن كسی است كه فرمود: «لا یُقاسُ بِآلِ مُحمّدٍ(ص) مِنْ هذه الاُمّةِ اَحَدٌ، وَ لا یُسَوّی بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُم عَلَیْهِ اَبداً. [19] از این امّت، هیچ كسی نیست كه با آل محمّد(ص) شانه به شانه بساید، و آن دیگران كه همواره ریزه خوار خوان نعمت ایشان اند، هرگز نمی توانند با آنان پهلو بزنند».

و همو كه فرمود: «كُنَّا اِذَا احْمَرَّالْبَأْسُ اِتَّقَیْنا بِرَسُولِ اللَّه(ص) فَلَمْ یَكُنْ اَحَدٌ مِنَّا اَقْرَبَ اِلَی الْعَدُوِّ مِنهُ. [20] همواره چنین بود كه چون شعله های آتش جنگ بالا می گرفت، همگی به رسول خدا - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - پناهنده می شدیم، و هیچ یك از ما به دشمن نزدیك تر از حضرتش نبودیم».

كسی كه درباره اش به ابوالطیّبِ مُتنبیّ - شاعر بزرگ عرب - می گویند: «چرا در ثناگستری علی(ع) چیزی نمی سرایی؟». می گوید: من از ذكر مدایح وصّی پیامبر، به عمد خاموش نشسته ام و چنین می افزاید: «چه نمی توان جهانی را در بیانی گنجانید. آن عظمت كه به ذات خویش قائم است، چه نیازی به مدح دارد. آیا بیهوده نیست معرّفیِ آفتاب عالمتاب؟ و صفاتُ ضوءِ الشمسِ تَذْهَبُ باطلاً». [21] درباره آن خورشید چه بگوییم؟ خورشید، یعنی خورشید... بزرگمردی كه مولانای روم، فروتنانه درباره اش سروده است:


ای علی كه جمله عقل و دیده ای

شمّه ای واگو از آنچه دیده ای


تیغ حِلْمَت جانِ ما را چاك كرد

آب عِلمت خاكِ ما را پاك كرد


چشم تو ادراك غیب آموخته

چَشمهایِ حاضران بردوخته


راز بگشا ای علیّ مرتضی

ای پسِ سوءُ الْقضا حُسْنُ القضا


یا تو واگو آنچه عقلت یافته ست

یا بگویم آنچه بر من تافته است


از تو بر من تافت، چون داری نهان

می نشانی نور چون مَه بی زبان


چون تو بابی آن مدینه ی علم را

چون شعاعی آفتابِ حلم را


باز باش ای باب بر جویایِ باب

تا رسد از تو قشور اندر لُباب


باز باش ای باب رحمت تا ابد

بارگاه «ما لَهُ كُفْواً اَحَد» [22] .


آری! چنین انسانِ بزرگی كه فرهیختگان و سخنوران و شاعران بزرگ، در سُرایش های خود درباره عظمت او سخت عاجزند، در برابر بزرگی های پیامبر «رحمة للعالمین»، خود را بنده ای بیش نمی داند. بنابراین، نارواست كسانی را كه در كارهای شخصیِ خود، در هر شبانه روز، دهها خطا و لغزش دارند، با این بزرگان و نخبگان آفرینش، در میزان قیاس در آورد. به گفته حافظ:


صوفی ار باده به اندازه خورَد، نوشش باد

ورنه اندیشه این كار فراموشش باد



[1] سوره زمر، آيه 67.

[2] مثنوي، دفتر سوم، بيت 4674 - 4672.

[3] همان، بيت 510 - 506.

[4] سوره حج، آيه74.

[5] خورشيد بي غروب (نهج البلاغه)، خطبه227.

[6] نهج البلاغه، ص326 (نامه 53).

[7] الحياة، ج1، ص436.

[8] نهج البلاغة، ج3، ص200.

[9] سوره يونس، آيه96.

[10] سوره يونس، آيه 91-90.

[11] خورشيد بي غروب (نهج البلاغه)، خطبه221.

[12] سوره روم، آيه9.

[13] خورشيد بي غروب، (نهج البلاغه)، ص 215.

[14] سوره انبياء، آيه 23.

[15] سوره بقره، آيه30.

[16] به تفسير آيه30 سوره بقره در تفسير الميزان مراجعه شود.

[17] أصول الكافي، ج1، ص207.

[18] بحارالأنوار، ج3، ص283.

[19] نهج البلاغه، خطبه2.

[20] خورشيد بي غروب (نهج البلاغه)، خطبه 261.

[21] كلام جاودانه، ص22 - 21.

[22] مثنوي، دفتر يكم، بيت 3765 - 3745.